دنیای کوچک ما

سفر کربلا

1396/1/3 22:01
نویسنده : مامان و بابا
55 بازدید
اشتراک گذاری

سلام امیرحسینم

میخوام برات خاطراتمو از سفر کربلا بگم...

 

گفت ای گروه هر که ندارد هوای ما

سر گیرد و برون رود از کربلای ما

نا داده تن به خاری و نا کرده ترک سر

نتوان نهاد پای به خلوت سرای ما...

..شاه سلام علیک،آقا سلام علیک...

تو زندگی آدم در معرض یه سری نسیم رحمت قرار میگیره که اگه خودش مانع نشه و حواسش باشه میتونه ازشون به بهترین نحو استفاده کنه.جوری که در مدت زمان خیلی کم، برداشتهای خیلی زیادی میتونه بکنه که مدتها پیش ببردتش.مثل توربو هست،داری یه مسیری میری با یه سرعت مشخص،کافیه بزنی رو حالت توربو و بتترکونی،فقط حواست باید باشه که تو سرعت بالا خطر بیشتره.احتمال چپ کردن و هرگز نرسیدن بیشتره. باید دست فرمونت رو خوب کرده باشی قبلش.
زیارتها و اربعین و اردو جهادی و راهیان نور و اعتکاف و  ... ازین جنس اتفاقات هست.
مخصوصا اگه یهویی پیش بیاد مثل اینی که الان من اومدم
،خونه نشسته بودیم و بعد ازینکه معافیم اومده بود دلم میخواست یه سر زیارت عتبات برم و همینجوری چند وقت یه بار سایتای بلیطها رو چک میکردم،چهارشنبه شب هم داشتم نگاه میکردم که دیدم بلیط روز پنجشنبه صبح 50 تومنه😮
مادر فداکارت گفت برو.منم زنگ زدم مرخصی گرفتم شنبه رو.بعد رزرو کردم بدون اینکه برگشت رو رزرو کنم چون احتنال داشت نتونم خارج بشم از کشور چون هنوز کارای گذرنامه و ویزا رو انجام نداده بودم.
خلاصه رفتیم و جات خالی برفی بود که کل پروازا رو کنسل کرده بود.ولی مشکل گدرنامه نخوردم الحمدلله.باید صبر میکردم برف بند بیاد که اومدو با یک ساعت تاخیر پریدیم به سمت نجف😊
اونقدر ناگهانی بود که اصلا آمادگی روحی و ... نداشتم.
ولی آمادگی تو خود حرمها ایجاد میشد خدا رو شکر.
به لحاظ روحی دلتنگ زیارت و اتفاق خوبی بودم و فکر میکنم این سفر رو امام حسن بهم عنایت کرد.مزد خادمی اقا تو هیات.
اولی که وارد حرم حضرت امیرالمومنین شدم برای نماز ظهر وایسادم تو صحن،قبل اینکه زیارت کنم،نمازم رو شروع کردم که دیدم یه پدری که پشتم نشسته بود داره برا بچه هاش انگار روضه امام حسن مجتبی میخونه.مناسبتی نبود اون روز کلا،فرداش ولادت حضرت زینب بود و اصلا امام حسنی بودن این بنده خدا خیلی برام جالب بود.تا اخر این سفر با امام حسن و اولاد بزرگوارش حضرت قاسم و حضرت عبدالله عنایت زیاد دیدم.

تا الان همچین تجربه ای نداشتم که بخوام بدون مقدمه زیارت بیام و ظرف دوشب باید نجف و کربلا و کاظمین رو زیارت کنم، که برام هر کدوم چند شب باید اقامت میکردم تا مقداری درک کنم زیارت زیبا و دلچسبو.
حالا چند ساعت وقت داشتم تو نجف حضرت امیرالمومنین و پدر عزیزم رو زیارت کنم.تو حرم حضرت ابالحسن خیلی حس خوبی دارم.قشنگ حس پدر بودن اقا رو درک میکنم و عین پسری با پدر،باهاشون صحبت میکنم.روایت از پیامبر اکرم هست که میفرماید: انا و علی ابوا هذه الامه
این حس ارامش بخش،باعث میشه راحت حرفاتو بزنی و همونجا بگی،آقا جون همین الان پاکم کن و شفاعتم رو پیش خدا بکن و خواسته هامو از خدا بخواه تا دیگه درگیر این موارد نباشم و برا عزاداری و مصیبت برم محضر اباعبدالله و کربلاء
اعتقادم اینه که با زیارت هر کدوم از ائمه اطهار تمام گناهامون بخشیده میشه و باید به فکر بعدش باشیم که اگه دوباره همون ادم قبلیه مونده باشیم خیلی بدبختیم و بی معرفت.(مخصوصا اگه زیارت ششم امیرالمومنین رو بخونی که تضمین شدست استجابتش ان شاء الله)
شب جمعه باید خودمو میرسوندم کربلا که بعد از زیارت دلچسب نجف،و گرفتن عیدی از امیرالمومنین بابت ولادت دردونه اش حضرت زینب سلام الله علیها باید خودمو اماده میکردم برای وصال با معشوق
حدود 2 سال بود که دلم در حسرت زیارت کربلاء تلاطم داشت و ثانیه شماری میکرد.حالا دیگه شب جمعه بود و ساعت حوالی 12 شب بود و من بودم و هوای سرد و چند صد متر تا حرم حضرت ابالفضل العباس.
معمولا این وقتها که میرسدیم به این مکان؛ از خستگی و تاول و ... فضای متفاوتی داشتیم و شعرای روضه ای میخوندم؛دامن کشان رفتی،دلم زیر و رو شد...یا اینکه اینو میخوندم:تا مشکتو تو اب زدی ...
 الان برعکس بود همه چی.سرحال و با نشاط و مقدار زیادی شاد بودم.
تنها شعری که یادم اومد بخونم این بود:
چه نعمتی بالاتر از اینکه،گدای خونه علمدارم
من از تو چیزی نمیخوام اقا،من به تو تا ابد بدهکارم
برای این گدا فقط این که،با تو بمونه بهترین اجره
هر شب من با تو شب قدره.ذکر تو حتی مطلع الفجره
می نابم ابالفضله...
وارد حرم شدم و آماده زیارت خوندن شدم که گفتم با خودم امام حسنم همراه کنم و به نیابت از ایشون زیارت کنم.باز هم اقام عنایت کرد و دلم منقلب شد و آماده رفتن به سمت بحرانی ترین نقطه عالم،قلب زمین و داغترین داغ دنیا شدم.اینجا حضرت ابالفضلم با خودم همراه کردم و گفتم آقا جان شما دستم رو بگیرید و با خودتون به حرم برادرتون ببرید،الان همه انبیاء و اولیاء و حضرت رسول الله و مادرتون زهرا سلام الله علیها و پدرتون امیرالمومنین اونجاست و واقعیتش استرس دارم و میترسم برم خودمو گم کنم.روایت بالاتر از این رو میفرماید و میفرماید خود خدا شب جمعه زائر اباعبدالله در کربلاست،چیزی که اصلا درک نمیکنم و فکری هم دربارش نمیتونم بکنم.فقط چیزی که معلومه اینه که جای عظیمی داشتم میرفتم.برای همین از امام کریمم که این سفرو برام جور کرد و از کاشف الکرب الحسین(ع) کمک گرفتم و راهی حرم عشق شدم...


از حرم سقای با ادب، از درب باب الحسن (ع) که به سمت بین الحرمین باز میشه خارج شدم و صحنه ای فوق العاده رو دیدم،شب میلاد حضرت زینب بود و خیلی چراغونی و نورافشانی جالبی بود،نگاهم افتاد به گنبد ارباب و این شعر یادم اومد:
رحم کن بر دلم که مسکین است
شاد کن جان من که غمگین است
روز اول که دیدمت گفتم
آنکه روزم سیه کند این است...
تو بین الحرمین شروع کردم زیارت عاشورا رو از حفظ خوندن تا رسیدم به فرازی که میفرماید:یا ابا عبدالله انی اتقرب الی الله و الی رسوله و الی امیرالمومنین و الی فاطمه و الی الحسن و الیک بموالاتک؛کامل با توجه به روایتی که نوشتم،درک کردم این تقرب رو و الان داشتم به زیارت تمام این ذوات مقدسه میرفتم.
اذن دخول حرم ارباب اشکه،تا اشکت نریزه حق ورود نداری.
نشستم دم ورودی صحن و ادامه زیارت عاشورا،تا جایی که 100 لعن رو خوندم و شروع کردم از طرف هر کسی که به ذهنم رسید 4تا سلام اخر رو دادم و سلام ها منقلبم کرد.
از طرف ائمه و شهدا و حق دارا و پدر مادرمو داداش و خواهرمو خانومم و تو و ...
بعدش همونجا ورودی صحن و روبروی ضریح سجده آخر زیارت رو خوندم و بدون هیچ تشریفات دیگه ای رفتم سمت ضریح
رو لبم همون شعری بود که اول متن نوشتم...
شاه سلام علیک
آقا سلام علیک...
بعدش رسیدم به ضریح و از زبون حضرت زینب این نوحه رو خوندم:
سلام عزیز بردارم
سلام عزیز پرپرم
سلام شهید سرجدا
سلام عزیز بی سرم...
این نوحه ها فوق العاده ترین نوحه هایی بود که از محرم امسال حاج محمود ازایه کرده بود و من و خیلیا باهاش عشق بازی کرده بودیم و الان موقعیت ارایش بود و یاداوری کلی حسرت زیارت نکردن و یاداوری حال و هوای محرم.
خیلی دلم انس گرفت با ضریح
رو حساب شب ولادت حضرت زینب دلم میخواست زینبی زیارت کنم.
شعر فوق العاده ای که میذارم حسن ختام اون عشق بازی بود و البته بعدش تو حال خودم نبودم.
این رو باید تصویری ببینی و خودتو روبروی ضریح تصور کنی و برا اقا بخونی از طرف خواهرش...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)