هفت ماه گذشت !
امیرحسین قشنگم سلام
عزیزم هفت ماهه شدی ! کم کم دوران بارداری رو به سرپایینی ِ و ان شاالله تا دو ماه دیگه روی ماهتو میبینیم.
هفت ماهی که خالی از استرس نبود اما به هر حال فعلا به سلامتی گذشته و خدا کنه این دو ماه مونده هم
خوب بگذره و مشکلی پیش نیاد و تو سالم و صالح و خوشکل و تپلی بیای تو بغلم و ان شاالله از یارای امام زمان
بشی
هفته پیش رفتم سونو ، خدا رو شکر همه چیز خوب بود !
وزنت 1250 بود که الان ان شاالله دیگه یک و نیم شدی
شیکم مامانی هنوز خیلی کوچولوه و وقتی می بیننش هی میگن چقدر کوچیکه شکمت
قبل از سونو نگران ِ وزنت و آب دورت میشدم وقتی بهم میگفتن ولی الان که دیدم همه چیز طبیعیه فقط میخندم
بزار هر چی می خوان بگن مهم اینه که پسر مامان سالم و خوب باشه
مامانی حسابی تپل بشو ،دوست ندارم زیر سه کیلو دنیا بیای که اگه خدایی نکرده زردی بگیری خیلی اذیت بشیم .
تکونات حسابی محسوس و زیاد شده ، الان دیگه خیلی خودتو میکشی به شیکمم ، فک کنم داری تلاش می کنی شیکممو کش بیاری که بتونی راحت شنا کنی
دیروز خونه ی مامانم رفتیم طبقه بالا لباسایی که برات خریده بودیمو همشو دراوردیم و دیدیم که چی کم و کسری داره ، یک عاااااااالمه لباس خریده برات بی بی جون همشم لباسا رو میدید و میگفت الهی قربون ِ امیر حسینم برم کی میاد اینو بپوشه من ببینمش
از لحاظ لباس تقریبا سیسمونی کامل شده ، یه چند تا تیکه ی جزئی مونده ، سرویس چوب هم تقریبا انتخاب کردیم ولی هنوز صد در صد نظرمون رو همون نیست . یه سرویس چوب خوشکل ِ آبی می خوام برات بگیرم
چند روز پیش با بی بی جون و خاله زهرا رفته بودیم یه سیسمونی فروشی و کلی لباس و پاپوش و .. برات خریدیم
اوردمشون خونه و با بابایی دیدیمشونو کلی ذوق کردیم . ولی وقتی بابایی فاکتور رو دید از دیدنش بیشتر از لباسا ذوق کرد ! چون قسمت بالاش ، جلوی طرف حساب نوشته بود : امیر حسین شاکری
بابایی کلی خندید و ذوق کرد و گفت حتما باید توی وبلاگ عکسشو بزاری . الان اینترنت قاطی کرده نمیتونم عکسو آپلود کنم ، بعدا ان شاالله میزارمش
راستی یادم رفت بگم محمود پسر عمو صادق بیشتر از یک ماهه دنیا اومده ، سرخ و سفیده و شبیه داییشه .
ان شاالله تو بدنیا بیایی و اونا از تهران بیان قم ، حسابی با هم همبازی میشید و ساختمونو بزارید رو سرتون ، مثل باباهاتون وقتی کوچیک بودن و شیطونی می کردن
سالم و سلامت باشی پسرم
یاعلی
_____________
مامانی